متين پسر پاييزي منمتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
آرتين پسر پاييزي منآرتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

پسرهاي پاییزی من

پارک رفتن متین

متین دو روز از عید هم رفتیم پارک که کلی بهت خوش میگذشت سوارهروسیله بازی میشدی پایین اوردنت کار سختی میشد جیغ می کشیدی وگریه می کردی ماهم سریع باید با یک وسیله بازی دیگه ی سرگرمت می کردیم در ادامه بقیه عکسها:         اینم از سفره هفت سین مجتمع زیتون که من خیلی ازش خوشم اومد ...
17 فروردين 1392

حافظیه درایام عید

متین جان سلام ما در روز سوم عید رفتیم حافظیه واقعا تواین چندسال حافظیه رو به این شلوغی ندیده بودم صف بلیط ورودی که اگه میخواستی بگیری چند ساعتی باید می موندی توی صف من وبابا بی خیال شدیم همون بیرون از محوطه حافظیه گشتی زدیم غرفه های زیادی از هرشهرستانی بودن که آثار هنری یا سوغات همون شهرستان داشتن شتراورده بودن که هرکسی خواست سواربشه از بغل بابا امین هم که اصلا بغل هیچ کسی نمیرفتی تواین عکس کاملا گویاست بابا رو چه جوری گرفتی نمیذاشتی چندتا عکس دونفره با هم بگیریم چندتاعکس باهام گرفتیم اونم به زور عینک بابا امین هم خیلی دوست داشتی هروقت میزد به چشمش میخواستی ازش بگیری بزنی به چشم خودت...
17 فروردين 1392

سال 92

در این پست با کمی درد و دل شروع میکنم پسر دوست داشتنی مامان نمی دونم می تونم حس الانمو برات توصیف کنم یا نه.  یه حس عجیبی دارم همش میترسم نباشم و بالندگیتو نبینم. لحظاتی با تو دارم که دلم نمی خواد با هیچ کس تقسیمش کنم ، دلم می خواد این لحظه های ناب از آن خودم تنها باشه. برام بشه یه صندوقچه پر از زیبایی و یاد واره های قشنگ تو ،که با باز شدن اون پروانه ها با شادی پرواز کنن و خونه دلم پر بشه از ستاره. دلم می خواد فقط و فقط بشینم و نگاهت کنم تو با اون صورت معصومت بازی کنی و صدهزار بار قربون صدقه ات برم . می خوام فقط برای من باشی کنار من باشی ، من باشم و تو. و لحظه های شاد زندگی. خدایا این فرشته آسمونیت که به من سپردیش هنوزم به توجه و...
17 فروردين 1392

چرا دیر آپ می کنم

سلام متین من عزیزم ببخشید دیر به دیر آپ می کنم اخه بعد از اون اتفاق بد که خیلی واسم سخت بود هم از نظر روحی هم جسمی تاثیرات بدی روم گذاشت ولی به لطف مادر لیلا و بابا امین الان که دارم واست پست جدید میذارم خیلی بهترم بابا امین خیلی کمک حالم شد هم در رسیدگی به تو وخونه تکونی مادر لیلا هم تو این چند وقت بهم رسید تا نیروی که از دست دادم وضعیف شدم الان بهترم خیلی ممنونم ازشون باهمه وجودم هم مامان گلم و بابا امین دوست دارم زیاد روز پنج شنبه ظهر خواب بودی اومدم شیرت بدم که دیدم داری تو تب میسوزی وای همون لحظه جیغ کشیدم بابا هم که خواب بود هراسان ازخواب بیدارشد وکلی ترسید بود وقتی دیدیم تب داری بابا پاشورت داد منم سریع واست شیافت گذاشتم سریع ...
15 فروردين 1392

متین درحمام

سلام عشق من فرشته کوچولو من متین جان این عکسها رو 2ساعت قبل از سال تحویل که با بابا امین رفته بودی حمام مامان ازت گرفته وقتی میری حمام دیگه باید به زور بیاریمت بیرون تا چند دقیقه بعداز حمام گریه می کنی که چرا اوردیمت بیرون از حمام اونقدر سرگرم بازی هستی که اگه چندین ساعت هم درحمام باشی دوست نداری بیای بیرون کوچولوتر هم که بودی حمام کردن دوست داشتی فقط از یک چیز بدت میاد وقتی آب میریزیم روی سرت دوست نداری چند وقتی هستش که بابا امین حمامت می کنه دیگه واسه خودت بزرگ شدی عزیز دلمی بقیه عکسها در ادامه مطلب میذارم:         اینم عکس بعد از حمامت که گریه...
15 فروردين 1392

چهارشنبه سوری

ما روز چهارشنبه سوری بخاطر اینکه خیلی بابت تو می ترسیدیم جاهای شلوغ بریم به همین دلیل بیرون از شهر نرفتیم رفتیم داخل شهر یک دوری زدیم و بستنی هم  از بابا ابر گرفتیم بقیه کسای که اومده بودن چهارشنبه سوری ترقه می زدن می دیدی وجالب اینجاهست که اصلا از صدای ترقه ها که کم هم نمی انداختن نمی ترسیدی مامان جون ترقه اصلا چیز خوبی نیست سرگرمی خوبی هم نیست اگه بدونی چقدر بچه ها به وسیله همین ترقه دچار سوختگی شدن تازه .....بدترشم می شه! متین من حواسش به خودش هست وبزرگ هم که شد میدونه که خطرناکه این ترقه وبه حرف مامانی گوش میده     ...
15 فروردين 1392

عیدی متین

پسرم شده هر روز شیرین زبون تر از دیروز . شیطون هر روز شیطون تر از دیروز مامانی به متین یک تاب عیدی داد که خیلی دوستش داری و بیشتر روز تاب بازی می کنی الهه وحسین بیشتر موقع ها هولت میدن وقتی بابا امین هم هست اون این کارو میکنه وتو هم کلی می خندی جدیدا یاد گرفتی برعکس می شینی داخل تاب عکستو ببین بابا امین هم یک استخربادی شبیه قارچ واست خریده با ١٠٠ توپ رنگی هنوز استخر باد نکردیم وقتی این کار رو کردیم عکساش رو میذارم       ...
8 فروردين 1392